دیدید بعضی ها می شینن از کابوس هاشون باهاتون حرف می زنن،،
بعد شما کم کم جابجا می شید و از فاصله ی
بیشتری بهشون نگاه میندازید و بعد به خودتون؟
این بعضی ها خوره می ندازن به وجودتون و شما مقادیری از خودتون که به کابوس اونها
نزدیکه رو می گیرید و مثل کاموا می کشید و خودتون رو شروع به شکافتن می کنید .
این قدر می شکافید و می شکافید که در آخر هیچی ازتون باقی نمی مونه.
می شید یه کابوس تمام عیارِ عریان.
بدیهی ترین اینه که آدم ها متفاوتن، شرایطشون، موقعیت هایی که باهاش مواجه شدن و
می شن، روابطی که سر راهشون سبز می شه و نمی شه. با بدیهی بودنش، شاید خیلی وقت ها
فراموشش می کنیم. معیار و متر خودمون رو با بقیه یکی می دونیم، فکر می کنیم اگر
فلانی در زمان ایکس تو موقعیتِ ایگرگ قرار داره، پس من باید بشینم محاسبه کنم تا
کی باید کجا باشم.
می خوام برای خودم یادآوری بشه: هیچ کس حق نداره بر اساس زمان بندی و
معیارهای خودش، موقعیتِ کسی رو مورد ارزشیابی قرار بده. نمی گم قضاوت، چون کاری که
دیدم می کنیم دقیقا ارزشیابی و وزن کِشیه. ترجمه ی آدم ها به عددهای قابل مقایسه و
قابل تعبیر. و هیچ جوری بدتر از این، ارزشِ یک انسان رو نمی شه پایین آورد.
چرا دوست دارم از خیلی ها فاصله بگیرم و حتی الامکان بعضی ها رو نبینم یا حالشون
رو نپرسم؟ نه به خاطر اینکه دوستشون نداشته باشم، به خاطر اینکه بعضی آدم ها غیر
عمدی با نالیدن که "وای اگر این طوری بشه من قطعا به کما خواهم رفت"، زمان
بندی ها و ارزش های خودشون رو توی سر بقیه می کوبن و در تو این ترس به وجود میاد
که اگه این اتفاق برات بیفته، تبدیل به کابوس اونها و در حقیقت کابوس خودت می شی.
خیلی این گونه ای که گفتم، از طرف فامیل و دوست ، دچار اضطراب شدم و بعضی موقع ها
باعث شده همرنگ جماعت بشم تا نجات پیدا کنم. ولی آدم هایی هستن که تفاوت رو درک می
کنن و هرگز با چنین رفتارهایی تشنج و آزردگی ایجاد نمی کنن.
مگه چند سال زنده ایم که اجازه بدیم انرژیمون رو مثل دیوانه سازها از وجودمون بکشن
بیرون؟ من که انرژی کمی برام مونده و همراهی هایی که نتیجه ش احساس سبک بودنه رو به پارازیت و هجویات و ددلاین های پوچ ترجیح می دم.