امروز بعد از نیم ساعت آویزون شدن به میله ی اتوبوس سوار تاکسی شدم
چمران !
چمران محبوبم یه جاده س به دل کوهایی که امروز گرفتار ابرای سیاه بودن
چمران که امروز رودخونه شده بود...یه رودخونه ی گِلی پر از دونه های سفید تگرگ
گُلهای بنفش کنار راه، بوته ها که دستاشونو دراز کردن طرف جاده، تنه ی خیس درختا، موتوریا که غافلگیر شدن و کنار راه وایسادن ،این جوونه ها ، این طراوت ، صدای آب زیر چرخ ماشینا
دوست داشتم پیاده می شدم و این همه زیبایی رو تنفس می کردم.
مردم زیر سایه بون مغازه ها پناه گرفتن و عکس می گیرن
خستگیمو یادم رفته ، اینکه پام داره یخ می زنه و تا زانوم خیس شده رو یادم رفته
کوچه مون سفید سفید شده ...
می خندم .
هیچی بهتر از وسط خیابون راه رفتن نیست...
دوست داشتم پیاده می شدم و این همه زیبایی رو تنفس می کردم.
مردم زیر سایه بون مغازه ها پناه گرفتن و عکس می گیرن
خستگیمو یادم رفته ، اینکه پام داره یخ می زنه و تا زانوم خیس شده رو یادم رفته
کوچه مون سفید سفید شده ...
می خندم .
هیچی بهتر از وسط خیابون راه رفتن نیست...
پ.ن : یه خانومه می گفت :"فقط اینجاس که وقتی برف و بارون میاد همچین وضعیتی پیش میاد...تو خارج کانالای آبُ انقدر خوب درست می کنن که وقتی برف و بارون میاد زمینا خشکه، خبری نمیشه...من رفتم دیگه...هرجا رفتم همچین چیزی پیش نیومده...مثلا کانادا"
من : " /:) "
من : " /:) "
No comments:
Post a Comment