Tuesday, May 27, 2014

اینجا کسی تصویری را دوست می داشته است



عکسی که عاشقش هستید رو بیشتر از یک دقیقه نگاه نکنید
جایی دم دست save ش نکنید
توی پینترست pin ش نکنید
توی فیس بوک share ش نکنید
زیرش شعر ننویسید
پس زمینه ی هیچ دستگاه و برنامه ای نگذاریدش
به دوستاتون نفرستیدش
نگذارید توی دست مردم بچرخه،نباید به کلمه تبدیل بشه، نگذارید حسی که توش می بینید از دست بره یا تغییر شکل پیدا کنه، هویت پیدا کنه یا نشانه بشه، محدود به زمان و مکان خاصی بشه
 
توضیحش ندید،در موردش حرف نزنید
چالش کنید


ظرافت های از دست رفته رو نمی شه برگردوند


 

Thursday, May 22, 2014

حرف های پیش پا افتاده ی من را نخوانید



ما دور هم جمع شدیم تا انتقام بگیریم.
انتقام همه ی شناخته نشدن ها،بد شناخته شدن ها،همه ی مورد بی توجهی قرار گرفتن ها،سوء تفاهم ها،ترجیح داده نشدن ها،ریاکارانه مورد محبت قرار گرفتن ها،همه ی حرف نزدن ها
ما عصبانی ایم.
نمی تونیم فراموش کنیم،هر چند همه چی عوض شده و شرایط معکوس شده.همیشه به هم می گیم وقتی از همدیگه ناراحت می شیم سریعا بیانش کنیم که این ناراحتی باقی نمونه.
ما این دفعه رو برای آخرین بار با هم رک و رو راستیم.همه ی این حرفا چیزایی هستن که تو ذهن همه مون بوده و بیان کردنش شاید کمی از این دلگیری کم کنه
چطوری بیانش کنیم؟عیب از همین جاست.ما خیلی منفعلانه دلگیر و شاکی شدیم،همین.
ولی می تونستیم عکس العمل نشون بدیم و به آدم های اطرافمون بگیم چی داره اذیتمون می کنه،هر چند تغییری در جایگاهمون به وجود نمیومد.حق نداریم از کسی ناراحت باشیم وقتی احتمالی وجود داره که اون آدم اصلا در جریان احساسات و زاویه ی دید ما نبوده نباشه.نتیجتا خیلی بی سر و صدا محو شدیم و دست بر قضا با همون آدم هایی که علم غیب نداشتن تا از درون ما باخبر بشن،دوست صمیمی شدیم و دوستشون داریم.

چرا اغلب از اون هایی که انتظارم ازشون بیشتر بود،از اون هایی که فکر می کردم نزدیک ترن رنجیدم؟
اون لحظه ی رنجش،اون لحظه ی نا امید شدن چرا از پس ذهن من کنار نمیره؟دقیقا اون لحظه ای که چیزی رو با شوق و ذوق تعریف می کردم و طرف مقابلم به من نگاه نمی کرد و حواسش نبود،،اون لحظه ای که آدم های جدید اومدن و من برای اون آدم غریبه تر از همه شدم،اون لحظه ای که ما همه با هم یک جور دوست بودیم ولی نمی دونم برای چی دیگه همه با هم یک جور صمیمی نبودیم،اون لحظه ای که من بودم که فقط حرف می زدم و دوستم فقط سکوت می کرد،لحظه ای که حس کردم دوستم هیچ تمایلی به فهمیدن چیزی که برام می گذره نداره،لحظه ای که می فهمی آخرین نفری هستی که در جریان چیزی قرار می گیری و لحظه ای که سراغی ازت نمی گیره...دوست داشتم این لحظه های ناراحتی رو خیلی ساده تر به زبون میاوردم.حتی اگه این حرف ها پیش پا افتاده ترین حرف ها باشن و حتی اگه گفتن نداشته باشن،زدنشون برام مهمه چون اون آدم ها رو دوست خودم می دونستم و می دونم و روشون حساب باز کرده بودم.
جدا از بحث لحظه های دلگیر شدن
آیا اصلا چیزی تحت عنوان حساب باز کردن روی کسی توی دنیای دوستی می تونه وجود داشته باشه؟
با تعریفی که من از حساب کردن روی کسی به عنوان دوست داشتم،نه نمی تونه وجود داشته باشه.دوست ها هستن که هر کدوم با توجه به شخصیتشون در مراحل و شرایط خاص همراه و همدلت باشن و من همیشه انتظار داشتم در "هر" شرایطی از هر گونه دوست یک بازخورد بگیرم و این اشتباهی بس بزرگ بود.

ما دور هم جمع شدیم تا حال خوش داشته باشیم.
خوبیش اینه که باهم حرف می زنیم.
بلاخره یکی هست که مشتاق باشه عکسات رو ببینه،یکی دیگه هست که تو رو در جریان زمینه ای که دوست داری میذاره،یکی براش مهمه که آهنگی که دوست داره رو با هم گوش بدید،یکی هست که هر وقت و هر جایی که ببینیش مثل همیشه باهات گرم صحبت می شه،یکی هست که وقتی فقط تویی نمی گه کمیم،یکی هست که طوری بغلت کنه که همه ی ناراحتی هات از سرت بیرون بریزه،یکی هست که هر وقت بخوای می تونی هر حرفیو بهش بزنی بدون اینکه از قضاوت کردنش بترسی،یکی هست که چیزایی که براش جالبه رو باهات به اشتراک بذاره،چند نفری هستن با دیدنت حالت چهره شون عوض شه،چند نفری تو این جمع هستن که سلیقه ت رو خوب بدونن،آدم هایی هستن که می تونید تو هوای بارونی با هم آواز بخونید،آدم هایی هستن که گاهی با چیزهایی به فکرت بیفتن،آدم هایی هستن که وقتی جمعن "همه با هم" خوشحالن و هر کس نباشه،جاش به طور ویژه ای خالیه.
همه ی این آدم ها باهم،یه دوستی کامل رو می سازن و همیشه قدردان این همراهی ها و لحظات خوب دوستانه هستم.

ما عصبانی نیستیم.
فقط سنگ هامون رو وا می کنیم تا علف های هرز رو در بیاریم و راحت تر به راهمون ادامه بدیم.