Tuesday, February 12, 2013

خوردگی

باید یک اتاقک باشد برای اعتراف.
هر حس بدی،فکر خطرناکی،نگرانی کشنده ای،دلتنگی ای،ضعفی،خشمی توی دلت باشد را بریزی بیرون.
آدمِ پشت دریچه شکستن ات را گوش دهد.
مثل همه که می گویند "اشکال ندارد"،"مهم نیست" جواب ندهد،ایمان داشته باشد.یک جواب خوب...در آخر یک چیز امیدوار کننده بگوید،حتی تشویق ات کند.



من خودم رو در محاصره ی اعداد می بینم.هیچ وقت نشده بود روحیاتم این قدر تحت تاثیر یه جوّ متشنج قرار بگیره.نیازمندم به آدمی که همه چیز رو از فاصله ی دورتر ببینه.

Friday, February 1, 2013

?... -She dreamed of para- para

دیشب خواب دیدم داریم از ادوارد رد می شیم و به کارگر می رسیم.اون طرف خیابون رو نگاه می کنیم، به جای ساختمون های بلند و کوتاه خاکستری و مردم پر مشغله و ایستگاه تاکسی ونک، تپه های سبز و زرد عجیبی از پشت مه غلیظ پیدا بودن.ماشینایی که از کارگر رد می شدن مثل همیشه عجله داشتن و ظاهرشون بزرگتر از چیزی که همیشه هست بود.رد شدن از خیابون سخت بود اما ما رسیدیم.
فکر کنم هر بار به تقاطع کارگر و ادوارد برسم چشمامو ببندم و اون منظره ی فوق العاده رو ببینم.

+این خواب تحت تاثیر این آهنگ و کلنجارهای ذهنیم با امور مربوط به دانشگاهه.این چند شب خواب جرم و درس نامعلومی که هنوز امتحانشو ندادم و فراموش کردن تاریخ امتحان، منو راحت نذاشته.شاید این رویا نشونه ای باشه.پایانی باشه برای همه ی کابوس ها و افکار آزاردهنده.باید امید داشت.

When she was just a girl
she expected the world
but it flew away from her reach so
she ran away in her sleep
and dreamed of paradise
every time she closed her eyes
in the night the stormy night she'll close her eyes
she'd fly away
and dreams of
paradise