Friday, April 27, 2012

دلتنگی های بعد از آزمایشگاه فیزیک روزهای سه شنبه


این غروب غمبار و آسفالت چرب و جوب های پر از زباله و صف طولانی تاکسی و قیافه ی دود گرفته ی راننده ها و مسافرای همیشه خسته و گُلِ سر های رنگی تهوع آور مغازه ی سر ادوارد و دیوارهای خاکستری رو تا کی میشه تحمل کرد؟
این اواخر گذشتن از ادوارد براون برام سخت شده
از 16 آذر که میای ادوارد، میرسی به اون پیرزن مچاله شده کنار بنیاد شهید و امور ایثارگران و یه کم بعد یه کتاب فروشی متروکه
می خوای از کنار این قسمتش رد نشی و میری اون ور خیابون...می رسی به سازمان عقیدتی سیاسی ناجا که دم درش همیشه چند تا سرباز وایساده...که فکر کنم دیدن فلاکت پیرزن رو به رد شدن از کنار این سربازا ترجیح بدم
ادوارد ، تهران در مقیاس کوچیکه
تهران با این دیوارای همیشه خاکستری، که بارون و تگرگ این روزا هم قدرت تمیز کردنشو نداره
خسته شدم از اینجا ...

Wednesday, April 18, 2012

Tuesday, April 17, 2012

یک قوری و دو لیوان


استاد وسط شرح آزمایش اسپکتروفتومتری بود که یهو اومد تو کلاس و کنار تخته وایساد
یه قوری و دو تا لیوان دستش بود
انگار نه انگار که یه سری آدم نشستن سر کلاس
" تموم نشد؟! "

استاد بهش گفت بره بشینه تا کارش تموم بشه

قطعا دیدن هیچ صحنه ای بهتر از آسودگی این خانوم و لبخند تموم نشدنی استاد در حالی که نمی دونست درسو از کجا ادامه بده نبود

میشه یه وقتایی دغدغه نداشت
یه وقتایی -هر چند کم ، هر چند کوتاه -
هیچ رسالتی نباشه جز تقسیم شادی
هر چند کوچیک
مثل یه قوری چای داغ

Sunday, April 15, 2012

این روزا عجیب قشنگه

امروز بعد از نیم ساعت آویزون شدن به میله ی اتوبوس سوار تاکسی شدم
چمران !
چمران محبوبم یه جاده س به دل کوهایی که امروز گرفتار ابرای سیاه بودن
چمران که امروز رودخونه شده بود...یه رودخونه ی گِلی پر از دونه های سفید تگرگ
گُلهای بنفش کنار راه، بوته ها که دستاشونو دراز کردن طرف جاده، تنه ی خیس درختا، موتوریا که غافلگیر شدن و کنار راه وایسادن ،این جوونه ها ، این طراوت ، صدای آب زیر چرخ ماشینا
دوست داشتم پیاده می شدم و این همه زیبایی رو تنفس می کردم.

مردم زیر سایه بون مغازه ها پناه گرفتن و عکس می گیرن

خستگیمو یادم رفته ، اینکه پام داره یخ می زنه و تا زانوم خیس شده رو یادم رفته

کوچه مون سفید سفید شده ...

می خندم .

هیچی بهتر از وسط خیابون راه رفتن نیست...



پ.ن :  یه خانومه می گفت :"فقط اینجاس که وقتی برف و بارون میاد همچین وضعیتی پیش میاد...تو خارج کانالای آبُ انقدر خوب درست می کنن که وقتی برف و بارون میاد زمینا خشکه، خبری نمیشه...من رفتم دیگه...هرجا رفتم همچین چیزی پیش نیومده...مثلا کانادا"
         من : " /:) "

این روزا عجیب قشنگه

امروز بعد از نیم ساعت آویزون شدن به میله ی اتوبوس سوار تاکسی شدم
چمران !
چمران محبوبم یه جاده س به دل کوهایی که امروز گرفتار ابرای سیاه بودن
چمران که امروز رودخونه شده بود...یه رودخونه ی گِلی پر از دونه های سفید تگرگ
گُلهای بنفش کنار راه، بوته ها که دستاشونو دراز کردن طرف جاده، تنه ی خیس درختا، موتوریا که غافلگیر شدن و کنار راه وایسادن ،این جوونه ها ، این طراوت ، صدای آب زیر چرخ ماشینا
دوست داشتم پیاده می شدم و این همه زیبایی رو تنفس می کردم.

مردم زیر سایه بون مغازه ها پناه گرفتن و عکس می گیرن

خستگیمو یادم رفته ، اینکه پام داره یخ می زنه و تا زانوم خیس شده رو یادم رفته

کوچه مون سفید سفید شده ...

می خندم .

هیچی بهتر از وسط خیابون راه رفتن نیست...



پ.ن :  یه خانومه می گفت :"فقط اینجاس که وقتی برف و بارون میاد همچین وضعیتی پیش میاد...تو خارج کانالای آبُ انقدر خوب درست می کنن که وقتی برف و بارون میاد زمینا خشکه، خبری نمیشه...من رفتم دیگه...هرجا رفتم همچین چیزی پیش نیومده...مثلا کانادا"
         من : " /:) "