Friday, April 27, 2012

دلتنگی های بعد از آزمایشگاه فیزیک روزهای سه شنبه


این غروب غمبار و آسفالت چرب و جوب های پر از زباله و صف طولانی تاکسی و قیافه ی دود گرفته ی راننده ها و مسافرای همیشه خسته و گُلِ سر های رنگی تهوع آور مغازه ی سر ادوارد و دیوارهای خاکستری رو تا کی میشه تحمل کرد؟
این اواخر گذشتن از ادوارد براون برام سخت شده
از 16 آذر که میای ادوارد، میرسی به اون پیرزن مچاله شده کنار بنیاد شهید و امور ایثارگران و یه کم بعد یه کتاب فروشی متروکه
می خوای از کنار این قسمتش رد نشی و میری اون ور خیابون...می رسی به سازمان عقیدتی سیاسی ناجا که دم درش همیشه چند تا سرباز وایساده...که فکر کنم دیدن فلاکت پیرزن رو به رد شدن از کنار این سربازا ترجیح بدم
ادوارد ، تهران در مقیاس کوچیکه
تهران با این دیوارای همیشه خاکستری، که بارون و تگرگ این روزا هم قدرت تمیز کردنشو نداره
خسته شدم از اینجا ...

No comments:

Post a Comment