Tuesday, April 17, 2012

یک قوری و دو لیوان


استاد وسط شرح آزمایش اسپکتروفتومتری بود که یهو اومد تو کلاس و کنار تخته وایساد
یه قوری و دو تا لیوان دستش بود
انگار نه انگار که یه سری آدم نشستن سر کلاس
" تموم نشد؟! "

استاد بهش گفت بره بشینه تا کارش تموم بشه

قطعا دیدن هیچ صحنه ای بهتر از آسودگی این خانوم و لبخند تموم نشدنی استاد در حالی که نمی دونست درسو از کجا ادامه بده نبود

میشه یه وقتایی دغدغه نداشت
یه وقتایی -هر چند کم ، هر چند کوتاه -
هیچ رسالتی نباشه جز تقسیم شادی
هر چند کوچیک
مثل یه قوری چای داغ

No comments:

Post a Comment