Wednesday, December 5, 2012

با تشکر از هوای آلوده


وقتی دور هم جمع می شیم از نشدن ها حرف می زنیم،از "دیگری"، از اون تکست لعنتی که قرار نیست بیاد.
ما خیلی خوب می تونیم خوشحال باشیم با هم.حس می کنم که دیگه کافیه از ناکامی ها حرف زدن.
چند روز پیش داشتم به بچه ها می گفتم...سه شنبه ی هفته ی پیش روزم خیلی خوب شروع شد.به خودم می گفتم امروز پرده ی اتاقمُ کنار می زنم،موهامو شونه می کنم،اون گوشواره ای که دوست دارمو گوشم می کنم،لبخند می زنم،کتاب می خونم،اصن امروز می خوام خودمو دوست داشته باشم،واسه ی یه روز که شده راضی باشم از خودم و همه چی.بعدِ دو ساعت مسج ِ نمره ی شیمی فیزیک اومد و به طرز باور نکردنی ای داغونم کرد.یعنی،گوشی به دست نشستم روی تختم و حس کردم می خوام دنیا تموم شه هر چه زودتر.نمره ی شیمی فیزیک فقط یه جرقه بود البته.تمام ناراحتی هام بهم هجوم آوردن ،،ناراحتی هام از اولین روز 21 سالگی تا اون روز و خودم واقعا تعجب کرده بودم....از همه چیز عصبانی بودم.عصبانیتی که هیچ راهی برای تخلیه ش نبود. شادی انقدر متزلزل؟

این روزا خوبه...یه قول کیمیا:«احساس می کنم قرن ها پیش دانشجو بودم...». نباید مفید بودن رو زیادی سخت معنی کرد.برای من اینکه ذهنم از دانشکده فنّی خالی شه،با بردیا کیک آماده درست کنم،با هم به همه چیز بخندیم،با مامانم برم بیرون، آلبوما رو مرتب کنم و سرم به موتزارت گرم شه فعلا کافیه.

No comments:

Post a Comment