Thursday, February 19, 2015

تجملات


+جز خوابِ اون واحدی که نمی دونم اسمش چیه و امتحانش که از دست می دم و از استرس هزار بار می میرم، شیرین تر هم هست. بیدار می شم و امیدواریِ چسبناکِ زیر بالش طعم توت فرنگی می ده.

بیا به این آفتابِ زمستونی خوش بین باشیم هر چند برف رویاییمون رو ازمون گرفت. پنجره ی ون رو می دم پایین که باد خنک بیاد و گرمای خورشید کمتر عصبانی کننده باشه و فکر می کنم به پارچه ی چهارخونه ای که می تونستیم روش دراز بکشیم و از شاخه های درخت زیتون تاج درست کنیم.

-خدا رو شکر،

هنوز خبری از کسی که از نبودِ مربای توت فرنگی و زیتون تو زندگیش مُرده باشه نرسیده.

راست می گن که این ها همه ش تجملاته. تو هم بهتره حواست باشه چون لحظه های لغزشت داره زیاد می شه و بهتره برای این دلخوشی ها و امیدواری های بچگانه ات شرمگین باشی.

تو معتادی و نمی تونی از این امیدواری دست بکشی. چیزی که مجوز احساسِ توانایی انجام دادنِ هر کاری داشتن رو صادر می کنه. بعد همین می شه بلای جونت. هر جا که می ری این تصویر -چیزی که سعی می کنی همه چیز رو با اون ترجمه و تفسیر کنی- زمین گیر کننده ترین ماده ی چسبناک و شیرینیه که از در و دیوار می ریزه پایین و مثل باتلاق تو رو توی خودش فرو می بره. همون چیزی که روزها مایه ی شادی توئه، باعث می شه خودت رو در بهترین موقعیت ها تصور کنی و در فضا معلق بشی، عصرها مجبورت می کنه سقوط آزاد کنی و زمین گیر بشی.
نذار این امیدواری فضای تنفس تو بشه

+دو دلیل برای ادامه بگو، جز چیزی که می دونم
کلّا چجوری باید برات توضیح بدم که جواب دلگرم کننده ای داشته باشی بهم بدی؟
می دونم که چیزی نداری بگی

No comments:

Post a Comment