Friday, June 5, 2015

Super beam

ممکنه یه نفر بعد از گفتن فقط یک کلمه و گرفتن یک فرم خاص به بدنش آدم دیگه ای رو از دوستی با آدم های جدید نا امید کنه؟
برای من این امر هیچ وقت مثل الان ممکن تر نمی تونسته باشه.

دستش رو می ذاره روی سینه ش و می گه : الهی
مصوت بعد از لام رو کلّی می کشه و سرش رو یه کم کج کرده و اصلا نمی دونه من دارم با تعجب نگاهش می کنم. راستش من از این زوم کردنم روی آدم های جدید و تعجب خودم در اون موقعیت هم دارم تعجب می کنم.
عکس العملش، لحنش، نگاهش به پسر کوچیک تپل، طوری کپیِ خیلی از آشناهاست که انگار همه ی اونها اینجا وایسادن و با هم می گن: الهی! بیایم لپتو گاز بگیریم؟

نه، هیچ چیز جدید نیست و آدم ناامید دنبال دلایل احمقانه و غیر منتظره می گرده.
من خیلی خسته و فرسوده تر از اونی ام که بخوام تلاش مستمری داشته باشم در راستای تداوم بخشیدن به روابط دوستی جدید. مثل ماژیکی که جوهرش رو به تموم شدن باشه و تو نقطه ی شروع رو به راحتی گذاشته باشی و حالا باید به زور تلاش کنی یه خط صاف و بدون نقص و تو پُر رو ادامه بدی و یهو صدای اصطکاک بین نوک ماژیک و کاغذ دربیاد.
نمی دونم می شه آدم هم زمان بخواد چیزهای جدید رو تجربه کنه و نخواد ادا دربیاره؟ نخواد هیجان زده شه، خوشحال شه، ابراز احساسات کنه، لبخند بزنه، مهربون باشه، تند تند نظرش رو درباره ی همه ی موضوعات جهان اعلام کنه، وقتی سوءتفاهم پیش میاد بگه :"نه منظورم این بود که..."، خودش رو ثابت کنه، مواظب باشه کسی اشتباه فکر نکنه، حوصله داشته باشه؟
من احتمالا توی بیابونی ام که تا شعاع هزار کیلومتریم هیچ آبادی و آدمی نیست ولی انتظار دارم در حالی که چهار زانو نشستم و دارم به این فکر می کنم که چه چیزهایی برام از معنا تهی شده، یکی بزنه روی شونه م و با یک اتصال بی واسطه ی موثر من رو بفهمه و بگه : میای بریم این اطراف رو بگردیم؟





No comments:

Post a Comment