Sunday, June 7, 2015

When we go crashing down, we come back every time


من فقط به چند ساعت نو-جوونی کردن نیاز دارم
.

انتظار زیادیه؟

دور از ژست های روشنفکری و اخلاق گرایانه و در اوج جاهلیت، بعد از امتحان جغرافیا کنار سطل آشغال، کتاب هامون رو با نفرت و لذت پاره پاره می کردیم و نمی دونستیم از کجا شروع کنیم و چه جوری تمومش کنیم که تمام ملالتی که سر کلاس های این درس کشیده بودیم رو از تن و ذهن بیرون کنیم.
یه همچین تصویری.
رها و بی خبر.
می گفت اشیائی که نیاز ندارید و توی اتاقتون خاک می خوره انرژی منفی بهتون می ده و الان وقت اینه که حرفش رو باور کنم و برم همه ی داستان های زائد و گفتگو های ناتمام و اطلاعات پراکنده ی به درد نخوری که ناخواسته یا از سر حوصله سررفتگی وارد زندگیم کردم رو از لای تقویم های منقضی شده در بیارم، صفحات اضافی جزوات رو بکَنم و از دفترهای قدیمی ای که از باز شدنِ دوباره شون می ترسم بگذرم و وسط اتاق روی هم بریزمشون و بدون اینکه زیر و روشون کنم، بدون اینکه بخوام نگران باشم از اینکه مبادا لا به لاش چیز با ارزشی جا گذاشته باشم، با خیال راحت آتیششون بزنم. بعد از این آتیش گرم می شم و می رم بهترین لباسم رو می پوشم و با موهام کاری می کنم که مثل همیشه نباشه.
نه، هیچ پشیمونی ای در کار نخواهد بود.

فاصله من و نوجوون یاغی ای که داره تا ته دنیا می ره اندازه ی بین انگشت من و دکمه ی  pause آهنگیه که داره می خونه:
Come and pick me up, no headlights
Long drive,
could end in burning flames or paradise


No comments:

Post a Comment