Saturday, August 8, 2015



هر موقع میام اینجا شروع به نوشتن کنم میگم اول بذار ببینیم فیس بوک چه خبره و بعد که فیس بوک باز می شه و تمام اخبار دنیا و زندگی مردم به سمت آدم هجوم میاره به کل از یاد می برم که داشتم به چی فکر می کردم. نه تنها اون مشغولیت ذهنی که قرار بوده بنویسمش و بارش کم شه از بین نمی ره و میره پس ذهن که سر بزنگاه با بقیه مشغولیت ها بیرون بزنه، بلکه هزار فکر دیگه هم تو سرم شروع به جوونه زدن می کنه. مساله م این روزا اینه که ما خیلی بیشتر از حدِ نیاز و تحملمون داریم از دیگران می شنویم و می بینیم و حتی بیشتر از حدّی که باید، دیگران از خود ما اخبار دریافت می کنن. تمام چیزهای کوچیک تو پروسه ی زندگیمون کم و بیش چه تو شبکه های اجتماعی برای 200-400 فرند یا فالوئر گزارش یا تو گروپ های چت تلگرام به اشتراک گذاشته میشه.
تو شبکه های اجتماعی هر کدوم از دوستان خودشون رو یه جور نشون میدن. از اونی که هر جا میره به فکر اینه که توشه ی اینستاگرامش رو جور کنه و می گرده یه کپشن خوب و مرتبط با اون عکس پیدا کنه و زیر همه ی عکس هاش پر از اشعار و متن های احساساتیه، اونی که هیچکس رو از پروسه ی اپلای و تافل و جی آر ای و مکاتبه با استاد و ریکام و DHL و کارنامه و ادمیشن و فاند و i20 و سفارت و روزشماری برای ویزا و بلیت و چمدون و خداحافظی بی خبر نمیذاره،کسی که از کراش و بی تابی خودش روزی ده بار توییت می کنه، اونی که از انتخابی که هیچ کس نباید بدونه هر از گاه مطلب مربوط میذاره و وقتی زیر عکسهاش ازش حرف می زنه و بقیه فهمیدن در چه حاله، بقیه رو متهم به سرک کشیدن تو زندگیش می کنه در حالی که عزیزم! بدون اینجا شبکه اجتماعیه! شبکه ی اجتماعی ای که هر موضوع آشغال و بی اهمیتی ارزش به اشتراک گذاشتن پیدا کرده. ناگهان همه دیوارهای رنگی قشنگ شدن، همه عاشق درهای کهنه شدن، ارزش ماشین و ظروف قدیمی یکهو معلوم شده، مردم خودشون(!) از خودشون بی هوا عکس می گیرن، بدن دخترها موضوع کپشن های رومانتیک و پر سوز و گداز شده.
دیگه هر شعری، اثر هنری ای، هر نوستالژی ای لوث و مسخره شده در ازای این همه مطرح شدن.
هر مطلبی که می تونه ارزشمند و زیبا تلقی بشه زود به فراموشی سپرده می شه انگار هیچ وقت وجود نداشته.
دوست دارم یه کم از خودمون فاصله بگیریم و یه نگاهی به فعالیت خودمون تو شبکه های اجتماعی بندازیم. لایک زدنمون، پست کردنمون، در انتها هیچ معنی ای داره؟ آخرش که چی بشه؟
بعضی موقع ها حوصله مون سر میره. بعضی اوقات مطالبی داریم که دوست نداریم مستقیم با افرادی مطرح کنیم و پست می کنیم جهت تخلیه. گاهی دوست داریم نقطه نظرمون برای تعدادی مشخص بشه و جای دیگه ای جز اینجا نمی شه که واقعا اشکالی توی این نیست.
میگن اگه ناراحتی آنفالو/آنفرند کن. خب وقتی تمام دوست های صمیمی و خانواده م و حتی خود من توی این قضیه ایم انگار دست آدم بسته س. مثل این می مونه که دوستی که چندین ساله توی گروه دوستیمونه و هر موقع هر چیزی از زندگیش مطرح می کنه می ره رو اعصابت ولی نمی تونی ازش فرار کنی چون براش احترام قائلی و همزمان می خوای کمتر ازش بشنوی.
خوشحالم که این بلاگ خواننده های قبلیشو نداره. تو بلاگ قبلی کاملا احساس مسئولیت می کردم. اینکه مسئول پست کردنِ مطلب ارزشمندی هستم یا روندی که تو نوشته هایی که بازخورد مثبت گرفتم ازشون رو حفظ کنم.
ولی به هر حال وسواس تولید و محتوا و ثبت کردن خودم، دست از سرم بر نمیداره. اینکه یه صدایی همیشه هست که میگه اگه ثبت نشی، انگار نبودی و نیستی.


No comments:

Post a Comment